سفارش تبلیغ
صبا ویژن

غیبت یوسف علیه السّلام‏ 

امّا غیبت یوسف علیه السّلام بیست سال به طول انجامید و در این مدّت یعقوب علیه السّلام روغن بر گیسوان نزده و سرمه نکشیده و عطر استعمال نکرده و به زنان نزدیک نشده بود تا آنکه خداى تعالى پریشانى یعقوب را برطرف کرد و یوسف و برادرانش و پدر و مادر و خاله ‏اش را به گرد یک دیگر جمع کرد. سه روز این غیبت را در چاه و چند سال آن را در زندان و باقى سنوات را در امارت بود. یوسف در مصر بود و یعقوب در فلسطین و بین آنها نه روز مسافت بود و در دوران غیبتش احوال مختلفى بر وى عارض شد. برادرانش اتّفاق کردند او را بکشند، سپس او را به چاه عمیقى انداختند، آنگاه او را به بهاى اندکى که چند درهم معدود بود فروختند، بعد از آن گرفتارى زن عزیز مصر و چندین سال در زندان به سر بردن پیش آمد و سپس امیر مصر گردید و خداى تعالى اوضاع پریشان او را سامان داد و تأویل خوابش را به وى نمایاند.







غیبت ابراهیم علیه السّلام‏ 

امّا غیبت ابراهیم خلیل صلوات اللَّه علیه مانند غیبت قائم ما صلوات اللَّه علیه است و بلکه از آن عجیب‏ تر است، زیرا خداى تعالى نشانه ابراهیم علیه السّلام را از همان هنگام که در رحم مادرش بود نهان ساخت تا آنکه خداى تعالى به قدرت کامله خود او را از رحم به پشتش در آورد (یعنى آثار حمل در وى نمایان نبود) سپس امر ولادتش را نهان ساخت تا وقتى که مدّت غیبت به سر آمد.

1- ابو بصیر از امام صادق علیه السّلام روایت کند که فرمود:

پدر ابراهیم علیه السّلام منجّم نمرود بن کنعان بود و نمرود بدون مشورت با او کارى نمى‏کرد. شبى از شبها در ستاره‏ها نگریست و چون صبح شد گفت: دیشب امر شگفتى دیدم، نمرود گفت:







غیبت صالح پیامبر علیه السّلام‏ 

  زید شحّام از امام صادق علیه السّلام روایت کند که فرمود:

صالح زمانى از میان قوم خود غیبت کرد و روزى که غایب شد مردى کامل و خوش اندام و انبوه ریش و لاغر میان و سبک گونه و در میان مردان متوسّط القامه بود و چون نزد قومش برگشت او را از صورتش نشناختند، به سوى قومش برگشت در حالى که مردم سه دسته بودند: منکرانى که هرگز برنگشتند؛ کسانى که اهل شکّ و تردید بودند؛ و دیگرانى که اهل ایمان و یقین بودند و صالح علیه السّلام هنگامى که برگشت ابتدا به دعوت اهل شکّ و تردید پرداخت و به آنها گفت: من «صالح» هستم، امّا او را تکذیب کردند و دشنام دادند و راندند و گفتند: خدا از تو بیزار باد، صالح به شکل تو نبود، فرمود: آنگاه که به نزد منکران آمد، آنان نیز سخن او را نشنیدند و به سختى از وى دورى کردند، سپس به نزد دسته سوم رفت که اهل ایمان و یقین بودند و به آنها گفت: من «صالح» هستم، گفتند: براى ما خبرى بازگوى تا شکّ ما مرتفع شود و ما شکّى نداریم که خداى تعالى خالقى است که هر کسى را که بخواهد به هر شکلى در مى‏آورد و به ما خبر داده‏اند و نیز در میان خود نشانه‏هاى قائم را آنگاه که بیاید بررسى کرده‏ایم و صحّت آن به وسیله یک خبر آسمانى محقّق مى‏شود. صالح گفت: من صالحى هستم که ناقه را براى شما آوردم.

گفتند:راست گفتى، آن همانست که ما بررسى کرده‏ایم، آن شتر چه نشانه‏هایى داشت؟

و صالح گفت: یک روز او آب را مى‏نوشید و یک روز شما، گفتند: به خدا و آنچه آورده‏اى ایمان آوردیم و در چنین حالى است که خداى تعالى فرموده‏

است: «أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ‏» و اهل یقین گفتند: ما به آنچه فرستاده شده است ایمان داریم و مستکبران که همان شکّ‏کنندگان و منکران بودند

گفتند: ما به کسى که شما بدان ایمان آوردید کافریم.[1] راوى گوید: گفتم: آیا در آن روز در میان آنها عالمى به صالح بود؟ فرمود: خدا عادلتر از آن است که زمین را بدون عالم گذارد که مردم را به خداى تعالى راهبرى کند و آن قوم بعد از خروج صالح تنها هفت روز در حال بلا تکلیفى به سر بردند که امامى را نمى‏شناختند ولى آنها به همان دین خداى تعالى که در دستشان بود عمل مى‏کردند و با هم متّحد بودند و چون صالح علیه السّلام ظاهر شد دور او جمع شدند و همانا مثل قائم مثل صالح علیهما السّلام است.

کمال الدین / ترجمه پهلوان، ج‏1، ص: 272



[1] ( 1) الاعراف 76 و 77. و فیها« أ تعلمون أن صالحا- الآیة»





برچسب ها : غیبت انبیا



نبوّت نوح علیه السّلام‏ 

عبد اللَّه بن فضل هاشمى گوید: امام صادق علیه السّلام فرمود: چون خداى تعالى نبوّت نوح علیه السّلام را آشکار کرد و شیعه به فرج یقین کردند بلوى شدّت گرفت و کذب و اختلاف افزون شد تا به حدّى که به شیعه سختى شدیدى رسید و به نوح‏ 

 

هجوم آورده و او را به شدّت مضروب کردند تا آنکه سه روز بیهوش افتاد و خون از گوشش ریخت و سپس به هوش آمد، این حادثه پس از سیصد سال از بعثت او رخ داد و او در خلال این مدّت شب و روز ایشان را دعوت مى‏کرد امّا آنها مى‏گریختند، پنهانى آنها را فرا مى‏خواند اجابت نمى‏کردند، آشکارا ایشان را دعوت مى‏کرد اقبال نمى‏نمودند، پس از سیصد سال قصد کرد که آنها را نفرین کند، و پس از نماز بامداد بدین منظور نشست که یک دسته از آسمان هفتم بر وى فرود آمدند و آنها سه فرشته بودند سلام کردند و گفتند: اى پیامبر خدا! ما را حاجتى است. فرمود: آن چیست؟ گفتند: نفرین بر قومت را به تأخیر بینداز که آن نخستین سطوتى است که خداى تعالى در زمین آشکار مى‏کند. فرمود: نفرین بر آنها را سیصد سال دیگر به تأخیر انداختم و به سوى آنها برگشت، و باز ایشان را دعوت کرد و آنها هم همان کارها را کردند تا چون سیصد سال دیگر گذشت و از ایمان آوردن آنها مأیوس شد، براى نفرین آنها هنگام ظهر نشست که یک دسته از آسمان ششم بر وى فرود آمدند و آنها سه فرشته بودند، بر او سلام کردند و گفتند: ما دسته‏اى از فرشتگان آسمان ششم هستیم که بامداد بیرون شدیم و







غیبت ادریس پیامبر علیه السّلام‏ 

آغاز غیبت‏ها غیبت مشهوره ادریس پیامبر علیه السّلام است تا به غایتى که کار شیعیانش به جایى رسید که تهیّه قوت برایشان دشوار شد و طاغوت زمانه گروهى از آنها را کشت و باقى آنها را فقیر و هراسناک نمود، سپس ادریس پیامبر ظهور کرد و به شیعیانش مژده فرج و قیام قائمى از فرزندانش را داد که آن نوح علیه السّلام بود. سپس خداى تعالى ادریس علیه السّلام را به سوى خود خواند و پیوسته شیعیان نسل اندر نسل در انتظار قیام نوح علیه السّلام بودند و عذاب سخت طواغیت را تحمّل مى‏کردند تا آنکه نبوّت نوح علیه السّلام آشکار گردید.






صفحات :
|  <  1  2  |