کودک جدی(1)
طفل وقتی روی کره خاکی آمد همه چیز برای جدی بود
برای غذا گریه کرد
برای خوابش فریاد کشید
و برای تعویض پوشکش بی قراری کرد.
چندی گذشت، دید اطرافیانش همه برای او شکلک در می آوردند تا او بخندد کم کم احساس کرد دنیا آنقدر هم جدی نیست
لذا خنده اش گرفت او بزرگ تر شد این بار زمین خورد اطرافیان به او خندیدند
او تصمیم جدیدی گرفت که هیچگاه فکر نمی کرد خنده دار باشد، کودکی را دید به طرفش دوید او را به زمین زد او می خندید
و کودک می گریید
از وقتی که سیب دوستش را گاز زد و مادرش با لبخندی او را تایید کرد او فهمیده بود دنیا چقدر خنده دار است
این بار موتور همسایه را دزدید او فریاد می کشید و این می خندید
امروز سر گرمی او این شده تا دیگران ورزش کنند او لم بدهد تخمه بشکند و سر حال آید
دیگران برنده شوند و او افتخار کند
دیگران کار کنند او بی منت بخورد
بنشیند وبه حسابش پول واریز شود
راستی دنیا آنقدر هم که کودک فکر می کرد جدی نیست
برچسب ها : روانشناسی کودک