برای کودک چیزی جدی تر از بازی وجود ندارد

با زمین و زمان بازی می کند

او غیر از بازی چیز دیگری نمی فهمد، خاک، سنگ، لباس و... همه چیز جزء اسباب بازی های او هستند

 البته او راهی برای ورود به دنیای جدی ندارد الا جدی گرفتن بازی.

او بزرگ تر شد، اما به او گفتند تو کوچکی و باید بازی کنی، پس برایش اسباب بازی خریدند:

ماشین و عروسک و توپ و...

او بزرگ تر و بزرگ تر شد، خواست جدی تر زندگی کند، این بار برایش دوچرخه، موتور و کامپیوتر خریدند

تا با آن ها بازی کند.

<** ادامه مطلب... **>او بزرگ شد خیلی بزرگ، همه به او احترام می گذارند؛ الآن او با مدل میز کارش با دکوراسیون خانه اش،

با ماشین مدل بالایش مشغول بازی است.

او می پرسد چرا من متولد شده ام، چرا هیچ چیز جدی در دنیا وجود ندارد؟ او همه چیز را بیهوده می بیند.

 




برچسب ها : روانشناسی کودک